۞جوانان دارالولایه سیستان۞

ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی

درباره ما


این وبلاگ فقط بخاطربرجاماندن نام دارالولایه سیستان درذهن شماعزیزان است.سیستان راازاین روی دارالولایه نام گذاری کرده اندکه درزمان معاویه لعنت الله دستور دادتامولایمان امام علی (ع)برروی منابرسبع لعن کنندولی مردومانی عاشق اهلبیت (ع) ازخطه سیستان این ننگ بزرگ راقبول نکردنندکه داستان درازدارد

نویسندگان

موضوعات مطالب

پیوندهای روزانه

لینک های ویژه

دیگر امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 368
بازدید کل : 616649
تعداد مطالب : 433
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

لینک دوستان وبگاه


 تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوانان دارالولایه سیستان و آدرس h.alamdar.z.LXB.ir لینک نمایید..یاعلی





آرشیو مطالب

برچسب‌ها

طراح قالب

ثامن تم؛مرجع قالب و ابزار مذهبی وبلاگ و سایت
یا صاحب الزمان (عج) السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) یا مهدی ادرکنی ...

امام زمان(عج)

روزی شاگردی پیش استادش میرود ومیگوید یک سوال داشتم استاد میگه بپرس .

شاگرد گفت چه کار کنم که خواب امام زمان {عج} را ببینم .

استاد گفت شب غذا ی شور بخور اب هم نخور و بخواب.

شاگرد به دستور استاد عمل کرد و فردا برگشت .

شاگرد به استاد گفت دیشب مدام خواب اب میدیدم

خواب دیدم بر لب چاهی دارم اب مینوشم .کنار نهر ابی در حال اب خوردن هستم .

سپس استاد به شاگرد گفت تشنه ی اب بودی خواب اب دیدی

تشنه ی امام {عج} بشو تا خواب امام زمان{عج} را ببینی .

موضوعات مرتبط :
برچسب ها : داستانک
نویسنده زریافتی در جمعه 1 آذر 1392 |

حجاج بن یوسف ثقفی سرسخت ترین دشمن حضرت علی(علیه السلام)بود.شیعیان حضرت علی(علیه السلام)را به بهانه های مختلف از بین می برد.حجاج بن یوسف اموی و حاکم کوفه بود. پیرزنی عاشق و شیعه امیر المؤمنین به نام حُرّه، دختر حلیمه ی سعدیه بود.حلیمه ی سعدیه مادر رضاعی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)بود.حُرّه خواهر رضاعی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)بود.شیعه بودن در زمان بنی امیه جُرم سنگینی داشت. اگر کسی کافر، یهودی یا مسیحی بود جُرم کمتری نسبت به 

موضوعات مرتبط :
برچسب ها : داستانک
نویسنده زریافتی در جمعه 1 آذر 1392 |

نصيحت زاهد 

گرمی هوای تابستان شدت كرده بود . آفتاب بر مدينه و باغها و مزارع‏ اطراف مدينه به شدت می‏تابيد ، در اين حال مردی به نام محمد بن منكدر كه‏ خود را از زهاد و عباد و تارك دنيا می‏دانست - تصادفا به نواحی بيرون‏ مدينه آمد ، ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامی افتاد كه معلوم بود در اين وقت ، برای سركشی و رسيدگی به مزارع خود بيرون آمده ، و به واسطه‏ فربهی و خستگی به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و كارهای خود او هستند ، راه می‏رود .
با خود انديشيد : اين مرد كيست كه در اين هوای گرم خود را به دنيا مشغول ساخته است ؟ ! نزديكتر شد ، عجب ! اين مرد محمد بن علی بن الحسين ( امام باقر ( است ؟ اين مرد شريف ، ديگر چرا دنيا را پی‏جويی می‏كند ؟ ! لازم شد نصيحتی بكنم و او را از اين روش باز دارم .
نزديك آمد و سلام داد . امام باقر نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام داد .
- " آيا سزاوار است مرد شريفی مثل شما در طلب دنيا بيرون بيايد ، آن‏ هم در چنين وقتی و در چنين گرمايی ، خصوصا با اين اندام فربه كه حتما بايد متحمل رنج فراوان بشويد ؟ ! چه كسی از مرگ خبر دارد ؟ كی می‏داند كه چه وقت می‏ميرد ؟ شايد همين‏ الان مرگ شما رسيد . اگر خدای نخواسته در همچو حالی مرگ شما فرا رسد ، چه وضعی برای شما پديد خواهد آمد ؟ ! شايسته شما نيست كه دنبال دنيا برويد ، و با اين تن فربه در اين روزهای گرم ، اين مقدار متحمل رنج و زحمت بشويد . خير ، خير ، شايسته شما نيست " .
امام باقر دستها را از دوش كسان خود برداشت و به ديوار تكيه كرد و گفت : " اگر مرگ من در همين حال برسد و من بميرم ، در حال عبادت و انجام وظيفه از دنيا رفته‏ام ، زيرا اين كار ، عين طاعت و بندگی خداست . تو خيال كرده‏ای‏ كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست . من زندگی و خرج دارم ، اگر كار نكنم و زحمت نكشم ، بايد دست حاجت به سوی تو و امثال تو دراز كنم . من‏ در طلب رزق می‏روم كه احتياج خود را از كس و ناكس سلب كنم . وقتی بايد از فرارسيدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصيت و خلافكاری و تخلف از فرمان الهی باشم ، نه در چنين حالی كه ، در حال اطاعت امر حق هستم ، كه‏ مرا موظف كرده بار دوش ديگران نباشم ، و رزق خود را خودم تحصيل كنم " .
زاهد : " عجب اشتباهی كرده بودم ، من پيش خود خيال كردم كه ديگری را نصيحت كنم . اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بوده‏ام ، و روش غلطی را می‏پيموده‏ام و احتياج كاملی به نصيحت داشته‏ام "   ( 1 ) .

پاورقی :
1ـ بحار الانوار ، چاپ كمپانی ، جلد 11 ، حالات امام باقر ، صفحه 82

 

موضوعات مرتبط :
برچسب ها : داستانک
نویسنده زریافتی در سه شنبه 11 تير 1392 |

ویند : در بنی اسرائیل عابدی بود ، شنید در آن نزدیکی درختی است که مردم آن را می پرستند ! عابد در خشم شد و از بهر خدا و تعصب در دین تبر بر دوش نهاد و رفت که درخت را ببرد ! ابلیس به صورت پیری بر او ظاهر شد و پرسید کجا می روی ؟ گفت : برای بریدن فلان درخت ، ابلیس گفت : برو به کار عبادتت مشغول باش ، تو را چه کار به این کار ؟ عابد سخت بر او آویخت و او را بر زمین زد و بر سینه او بنشست ، ابلیس گفت : دست از من بدار تا تو را سخنی نیکو گویم ، دست از وی بداشت ، ابلیس گفت : این کار ، کار پیغمبران است نه تو ! عابد گفت : من از این کار بازنگردم و دوباره با ابلیس دست به یقه شد و او را به زمین زد . بار سوم ابلیس گفت : تو مردی درویش هستی این کار را به دیگران واگذار ، من روزی دو دینار زیر بالین تو گذارم که هم هزینه خود کنی و هم به دیگر عابدان دهی ، عابد پیش خود گفت : یک دینار آن صدقه دهم و دینار دیگر خود به کار برم و این کار بهتر از درخت برکندن است که مرا بدان نفرموده اند و من پیغمبر نیستم ! دیگر روز دو دینار زیر بالین خود دید و برگرفت ! تا روز سوم که هیچ دیناری بر بالین خود ندید ، تبر برداشت و عازم بریدن درخت شد . ابلیس در راه رسید و به او گفت : ای مرد این کار ، کار تو نیست و باهم در آویختند ، ابلیس او را بر زمین زد و بر سینه او نشست ، عابد پرسید : چه شد که آن دوبار من تو را بر زمین زدم و این بار درماندم ؟ گفت : آن دوبار بهر خدا درآویختی و این بار بهر دینار ! اول برای خدا به اخلاص آمدی و از جهت دین خدا خشم گرفتی ، خداوند تو را نیرومند ساخت ، اکنون بهر طمع خویش آمدی و از بهر دنیا خشم گرفتی و پیرو هوای نفس خود شدی ، لاجرم ناتوان شدی ! از مصطفی (ص) پرسیدند اخلاص چیست ؟ گفت : اینکه گویی : پروردگار من خدای یگانه است ، پس از آن در آنچه مأمور شدی پایمردی کنی

موضوعات مرتبط :
برچسب ها : داستانک
نویسنده زریافتی در سه شنبه 11 تير 1392 |
آپلود عکس رایگان و دائمی


ای سگ...
این بخشی از نامه ای بود که به دست شخصیت بزرگوار شیعه،شیخ طوسی رسیده بود.
شما بودید چه می کردید؟
در جواب نویسنده چه می نوشتید؟!
آری!پاسخ بدی را نباید با بدی داد و از بزرگواری چون او غیر از این انتظار نمی رفت.
در پاسخ نوشت:
برادر عزیز!ظاهرا اشتباه کرده اید،زیرا
سگ چهار دست و پا راه می رود ومن روی دوپا
سگ عوعو می کند ومن صحبت می کنم
بدن سگ پوشیده از موست به گونه ای که پوستش پیدا نیست ولی بدن من این گونه نمی باشدو...
خلاصه یک تفاوت های انسان و سگ را برشمرد و آخر دست نوشت:
بنابر دلایل،من سگ نمی باشم و انسان هستم.
فکر کنید وقتی پاسخ او به دست نویسنده نامه مذکور رسید چه اتفاقی افتاد؟!
شرمنده گی بود و عرق خجالت که از سر و رویش می ریخت.

امام علی علیه السلام فرمود:
««إن الناس إلی صالح الأدب أحوج منهم إلی الفضة و الذهب»»(1)
«مردم به ادب نیک،نیازمندترند تا به زر و سیم.»
موضوعات مرتبط :
برچسب ها : داستانک
نویسنده زریافتی در سه شنبه 11 تير 1392 |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )