داستان1

۞جوانان دارالولایه سیستان۞

ولایة علی بن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی

درباره ما


این وبلاگ فقط بخاطربرجاماندن نام دارالولایه سیستان درذهن شماعزیزان است.سیستان راازاین روی دارالولایه نام گذاری کرده اندکه درزمان معاویه لعنت الله دستور دادتامولایمان امام علی (ع)برروی منابرسبع لعن کنندولی مردومانی عاشق اهلبیت (ع) ازخطه سیستان این ننگ بزرگ راقبول نکردنندکه داستان درازدارد

نویسندگان

موضوعات مطالب

پیوندهای روزانه

لینک های ویژه

دیگر امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 426
بازدید کل : 616707
تعداد مطالب : 433
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1



به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

لینک دوستان وبگاه


 تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان جوانان دارالولایه سیستان و آدرس h.alamdar.z.LXB.ir لینک نمایید..یاعلی





آرشیو مطالب

برچسب‌ها

طراح قالب

ثامن تم؛مرجع قالب و ابزار مذهبی وبلاگ و سایت
یا صاحب الزمان (عج) السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) یا مهدی ادرکنی ...

اما من به گفته آنها ترتيب اثر ندادم و به آن کوه رفتم. هنگام غروب که فرا رسيد، سر و صداي فراواني به گوشم خورد، مرکب خود را ديدم که آرامنمي گيرد و مانند آن است که از کسي فرار مي کند، ناگهان فرياد زدم: من فرستاده حاجشيخ حسنعلي اصفهاني هستم، اگر به من آسيبي برسانيد، شکايت شما را به او خواهم برد.
با اين جمله، سر و صداها تمام شد و به من هم صدمه اي نرسيد. خلاصه، شب را درکوه خوابيدم و پيش از آفتاب، علفها را بر طبق نشاني و بمقدار معين چيدم ولي در همينوقت به اين انديشه افتادم که خوب است مقداري هم براي خود بچينم، بي شک روزي مرا بهکار خواهد آمد.
به محض آنکه خواستم فکر خود را عملي کنم، ناگاه ديدم که سنگهايعظيمي از بالاي کوه سرازير شد، چهار پاي من افسار خود را پاره کرد که فرار کند،آنرا گرفتم و استوارتر بستم، باز فکر کردم که شايد حرکت سنگها امري طبيعي بوده است.
خواستم مجدداً به چيدن آن گياه بپردازم که ديدم باز سنگها شروع بغلطيدن کرد. اين بار فهميدم که اين ماجرا امري طبيعي نيست در نتيجه از آن کار صرف نظر کردم و بهمشهد بازگشتم و خدمت حاج شيخ رسيدم. حاج شيخ چون مرا ديدند فرمودند:
تو را چهبه اين فضوليها؟ چرا مي خواستي بيش از حديکه دستور داده بودم از آن گياه بچيني؟
آنوقت بود که متوجه شدم آن مرد بزرگ در طول انجام مأموريتم همواره مراقب حال وکار من بوده است.


به این سایت رأی بدهید به این سایت رأی بدهید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده زریافتی در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد...
طراحی و بهینه سازی قالب : ثامن تم ( علیرضا حقیقت )